سلام
سلام بر تو ای شیدا !
سلام بر تو ای یحیی !
سلام بر تو ای عاشق !
سلام بر تو ای شیدا ترین یحیی عاشق !
سلام بر تو ای قامت صد پاره عشق! قاموس خونین شهادت!
سلام بر تو و زائرانِ ده ها قرن اشک و ناله وآهت.
سلام بر تو ای حسین
خواستم برایت نامه ای بنویسم . واژه هایم سیاه پوش و یتیم شدند. ژولیده موی تر از همیشه از برابرم ضجه زنان و مویه کنان گریختند و مرا با نامت تنها گذاشتند. پس از نامت شروع کردم. که چنینم معشوقت مقدر کرد.
حسین...! حسین...! حسین...! این چه حزنیست نهفته در نام تو!؟ نامت که بر زبان می چرخد, بغضهای کالمان بارور می شوند و می باریم تا در روشنای یادت زلال شویم و در نسیم ذکرت جان بگیریم. ای بزرگ! تو را به زبان اشک و آه می خوانیم که اشک, از آنزمان که شوق دیدار یار فوج فوج بر موج موج نگاهت دوید, سند به نام تو زده. و به راستی بهر هیچ کس جز خدا, در تاریخ, همپای تو اشک ریخته نشده.
پسر اقیانوس! پیامبر ابدی عشق! چهارده قرن می گذرد و هنوز, در شهر عشق و عزت و افتخار, سکه به نام تو می زنند. اصلا از آنروز که آرامش زخمی وجودت, عالمی را به آتش کشید, عشق رنگ گرفت. سرخ شد. به میان خاک ریشه گرفت. بارور شد؛ عاشورای تو جشن تولد این عشق است. جشن تولد آزادگی و شجاعت. حکایت مکرر جانبازی و ایثاریست که با گذر اعصار و قرون هنوز کهنه نشده. ولی نه, عاشورای تو فراتر از حکایت و داستانست. تقویم این حماسه به دو سفر یکی به شوق وصال و دیگری در غم فراق, خلاصه نمی شود. روز شمار اشک و آه و ناله و فغان نیست. سر رسیدیست که تا عصر ظهور بسته نمی شود. عاشورای تو حضور هست. همیشه بود. تا همیشه می ماند. زنده است چرا که آوای هل من ناصرت هنوز در گوش فلک می پیچد. عاشورای تو پنجره ایست به خلوت خدا به وسعت همه تاریخ. عاشورای تو نه فقط مهم ترین روز تاریخ, بلکه همه تاریخ است. این است تعبیر کل یوم عاشورایت ای حسین.
حسین...! حسین...! حسین...! تو تجلی ما عرفنا حق معرفتک هستی. تو نردبان صعود دعایمان و پلکان نزول اجابت آنی. گریه نا گزیری هستی که تا همیشه خواهیم داشت و اشک بی پایانی که تا همیشه خواهیم ریخت. تاریخ بی دریغ و درنگ مایی! تاریخ خون و حماسه. این همه هستی اما گسترده تر از همه اینهایی. چرا که تو تنها تاریخ خون نیستی, بلکه خون تاریخی. اصلا مگر نه اینکه تاریخ مغفرت, با حسین آغاز شد, آنسان که آدم به ذکر یاقدیم الاحسان بحق الحسین, بخشیده شد و تاریخ مظلومیت, با حسین ادامه پیدا می کند, تا آنزمان که پرچم سرخ انتقامش بر فراز گنبد مطهرش برافراشته است. پس این خون توست که به تاریخ حیات بخشیده. خونی که هنوز می جوشد, بر زخمی که هنوز تازه است. و حالا ما ماندیم و یک پرسش: زخمت را که خواهد بست؟ زخمت را که خواهد بست؟ زخمت را که خواهد بست؟ اینجا همه تو را به مویه واگویه می کنند, کسی به فکر زخم تو نیست در حالی که از آن خون می چکد هنوز.
تا کی هر صبح, گوش به سکوت طولانی جاده بی انتهای آمدن یار بسپاریم؟ تا کی چشم انتظار بارش ظهور مبارکش باشیم؟ تا کی؟ تا کی؟ تا کی؟
حسین...! حسین...! حسین...! اینجا کربلاست. آری اینجا کربلاست. ولی کربلا که خاک نیست. خاطره نیست. قلب جغرافیای اندوه و تایخ حماسه نیست. گستره تا همیشه گسترده عاطفه های پاک و جانهای تشنه افلاک و دلیر مردان سینه چاک است. این است حکمت کل ارض کربلایت ای حسین.
اینجا کربلاست. گودال قتلگاه دیروز و امروز و هر روز, لبریز مناجات بوده و هست. و خون مرکّبیست که قطره قطره لا اله الا الله را بر گستره ی این خاک می نویسد. باید از حلقوم بریده پرسید, که چند رکعت تا معراج فاصله است؟ باید از خون به ناحق ریخته پرسید, که چند مظلوم تا پایان ستم راه است؟ اینجا کربلاست. اینجا هر سحر, سوره والفجر نازل می شود. اینجا کلام الله آفتاب, مهمان مردمان روستای فطرت است. باید از قرآن ناطق نیزه ها پرسید, که چند یحیی تا پایان پیامبری خون مانده است؟
حسین...! حسین...! حسین...! و حالا من ماندم و این همه تاریخ. این همه خون. این همه درد. نیک در خود می نگرم! چگونه فریاد دردهای متراکم انسانیت محروم و مظلوم امروز, خونت را به جوش آورده است و من هنوز خموشم. که مگر نه این است ما اینک, در این عصر جاهلیت مدرن, میراثدار حسینیم و عاشورایی و کربلایی برای ما مقدر شده. پس چه شد که به پیروی از مکتب گوساله پرستان, از طواف یار غافل شدیم و به دریوزگی ابلیس رفتیم!؟ بیا برگردیم. بیا برگردیم. مگر حر برنگشت؟ مگر او گاه مرگ, بر دامن آفتاب, جان نداد؟ بیا برگردیم. بیا برگردیم. باید برگردیم که وقت تنگ است و طلوع دولت یار نزدیک.
یا قدیم الاحسان بحق الحسین ...........................................................................................!
خودت پر کن نقطه چین خواهشهای دلم را که سراپا خواهشم و تا همیشه امیدوار.
آمین