من نه آنم که بود بنده زور و زرِ تو
منم آن کس که زند کاسه خون بر سر تو
من نه جُغدم که کند ناله ز جور گردون
شاهبازم شکنم پنجه و بال و پَر تو
من چو طوفان بخروشم به هراس آورمت
من چنان آذرم و حاصل من اخگر تو
نهراسم ز شهادت که نه در بند تنم!
ز شهادت به سعادت بَرَدم خنجر تو
»مرغ باغ ملکوتم نِیَم از عالم خاک«
چه بمانم به حقارت چو خسان در بَرِ تو؟
آذر خشى که به دل دارم از آن ابر ستم
نگذارد اثرى، هیچ ز خاکستر تو
تو نه شاهى که چو فرعون و مخالف به خدا
چه کند با تو ندانم به جزا داور تو