چه گویم از درون پر ز شورم
ز آغاز غروب و فتح نورم
خدا را دیدم و اشکم روان شد
زمان دیدنش رازش عیان شد
عجب سری بود راز خدایی
نشد هرگز عیان وقت جدایی
زمانی که دلم وصل خدا شد
همه رازش ز پرده بر ملا شد
بدیدم هرچه را هرگز ندیدم
همه عشق و شهادت من بدیدم
چه حالی دارد امشب بار الها
شنیدم از جهان صدها نداها
همه تسبیح تو خواندندورفتند
همه گلها درون خود نهفتند
آسمان حک کرد امشب نام الله
برای مدتی هر چند کوتاه
سپس محوش نمود در سینه خود
به جایش صد ستاره دیده بگشود