سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شیدای عشق
یا دانشمند باش یا دانشجو یا شنونده و یا دوستدار و پنجمی مباش که هلاک می گردی . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
 

روزی حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد : دلم میخواهد یکی از بندگان خوبت را ببینم .
خطاب آمد : درصحرا برو ، آنجا مردی هست که در حال کشاورزی کردن است . او از خوبان درگاه ماست .
حضرت آمد و دید مردی در حال بیل زدن و کار کردن است . حضرت تعجب کرد که او چطور به درجه ای رسیده که خداوند میفرماید از خوبان ماست .
از جبرئیل پرسید جبرئیل عرض کرد : الان خداوند بلائی بر او نازل میکند ببین او چه میکند . بلایی نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش را از دست داد . فورا نشست ، بیلش را هم جلوی رویش قرار داد .
گفت : مولای من تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم ، حال که تو مرا کور می پسندی من کوری را بیش از بینایی دوست دارم .
اشک در دیدگان حضرت حلقه زد ، رو کرد به آن مرد و فرمود : ای مرد من پیغمبر خدا هستم و مستجاب الدعوه . میخواهی دعا کنم تا خداوند چشمانت را دوباره بینا کند ؟
مرد پاسخ داد : نه .
حضرت فرمود : چرا ؟


گفت :
 آنچه پروردگارم  برای من اختیار کرده بیشتر دوست دارم تا آنچه را که خود برای خودم می خواهم


حسین رضایی ::: چهارشنبه 86/12/29::: ساعت 3:11 صبح
 

« إنّما الخمر» بخوانم که دگر خُرده مگیر
مَست عشقم نه به بند شهوانیم اسیر
شُعله‏ها برکشم از ناله ز بى‏تابى دل؛
تاب دل برده نفیر ستم و حال فقیر
شعله ناله مظلوم گدازد دل من‏
آه از آن دم که ستمگر بکشد داد و نفیر
خنک آن روز که درماندگى و فقر نماند
دل ظالم بدَرد مرد خدا بنده چو شیر
چهره پرچین مگردان و میاشوب دمى‏
تیغ بُران عدالّت بزند خرد و کبیر


حسین رضایی ::: چهارشنبه 86/12/29::: ساعت 2:10 صبح
 
کاشکى من یک کبوتر مى‏شدم‏
کاش چون آلاله پرپر مى‏شدم‏
کاشکى اندر فراز مأذنه؛
روز و شب اللَّه اکبر مى‏شدم‏
کاشکى مى‏آمدم در کوى تو
در رهت حُرِّ دلاور مى‏شدم‏
........................
یک جماران لاله در خون کِشته‏ام‏
آیه‏هاى خونشان بنوشته‏ام‏
هین مپندارى که من سرگشته‏ام‏
خویش را با خونشان آغشته‏ام‏
کاشکى من هم میان لاله‏ها
کُشته‏اى در خون شناور مى‏شدم‏
........................
در جماران ماه من تابنده بود
روح ایمان از وجودش زنده بود
سایه‏هاى شب فرارى مى‏شدند
صبح عاشورائیان پاینده بود
کربلا در کربلا پر مى‏زدم!
همچون قاسم، همچو اکبر مى‏شدم‏
........................
من حسینى با خمینى بوده‏ام‏
خاک خود را کربلا بنموده‏ام‏
باوى از اندیشه »قالوا بلى‏«
راه پر خون بلا پیموده‏ام‏
کاشکى پا در رَهِ روح خد،
رَه سپر یک بار دیگر مى‏شدم‏
........................
چون عَصایى در کفِ موساى خود
زنده جانى از دم عِیساى خود
بهریارى در مصاف فتنه‏ها
ذوالفقارى در کف مولاى خود
کاشکى در کوچه‏هاى بى‏کسى،
بهر مولا یار و یاور مى‏شدم‏
........................
با على همراز و همره مى‏شوم‏
همنوا همناله در چَه مى‏شوم‏
در »سقیفه« با على از فتنه‏ها
هر مدینه، هرگه، آگه مى‏شوم‏
کاشکى با »ناکثین« و »مارقین«
ذوالفقارِ دست حیدر مى‏شدم‏
حسین رضایی ::: چهارشنبه 86/12/29::: ساعت 2:3 صبح
 

من نه آنم که بود بنده زور و زرِ تو
منم آن کس که زند کاسه خون بر سر تو
من نه جُغدم که کند ناله ز جور گردون‏
شاهبازم شکنم پنجه و بال و پَر تو
من چو طوفان بخروشم به هراس آورمت‏
من چنان آذرم و حاصل من اخگر تو
نهراسم ز شهادت که نه در بند تنم!
ز شهادت به سعادت بَرَدم خنجر تو
»مرغ باغ ملکوتم نِیَم از عالم خاک«
چه بمانم به حقارت چو خسان در بَرِ تو؟
آذر خشى که به دل دارم از آن ابر ستم‏
نگذارد اثرى، هیچ ز خاکستر تو
تو نه شاهى که چو فرعون و مخالف به خدا
چه کند با تو ندانم به جزا داور تو


حسین رضایی ::: چهارشنبه 86/12/29::: ساعت 1:59 صبح
 

ما جرعه نوش باده »قالوابلى‏«ایم‏
فوّاره خون خدا در کربلائیم‏
ما شعله‏هاى سرکش فریاد و دردیم‏
ما نعره‏هاى »یا على« گاهِ نبردیم‏
ما ریشه در خون هزاران کشته داریم‏
صد پُشته دل در خون خود آغشته داریم‏
با ما شقایق اُلفتى دیرینه دارد؛
داغ دل ما را درون سینه دارد
ما پیروان صادق پیر خمینیم‏
در ظهر عاشورا هم‏آوا با حسینیم‏
»فهمیده«هاى ما چون در خطِّ حسین‏اند،
خود کشته‏هاى »بدر« و »خندق« یا »حنین«اند
شد دجله‏ها جارى ز خون جارى ما
تا چشم بدخواهان نبیند خوارى ما
آنگه که خونِ یار ما در کربلا ریخت‏
»حلاج« ما خود را به دارى دیگر آویخت!
ما سربه‏پاى عشق لیلى کى سپاریم؟
ما »رؤیت خورشید« را چشم انتظاریم


حسین رضایی ::: چهارشنبه 86/12/29::: ساعت 1:56 صبح
 

بنده حقّیم و از جور و جفا خواهیم گفت‏                            سرو آزادیم و از باد صبا خواهیم گفت‏
گلشن آزادگى را بلبل خنیاگریم‏                                      زخمه آزادمردان را شفا خواهیم گفت‏
در ره آزادگى هم خون و هم جان مى‏دهیم‏                        خون فشان خواهیم کرد و برملا خواهیم گفت

   ‏

              محل شهادت : طلائیه
خاک میهن را به خون خود مطهّر مى‏کنیم‏                           کشتگان راه قرآن را صلا خواهیم گفت‏
خطّ گلگون حسین بن على‏علیه السلام ترسیم کرد              آنچه را که ماکنون با خون جلا خواهیم گفت‏
ما چو در خطّ حسین‏علیه السلام آن رهبر آزاده‏ایم‏                دشت ایلام و خُزِستان کربلا خواهم گفت‏
دشمن اسلام را با خون زبون خواهیم کرد                          هر زمین را هر زمان، ما نینوا خواهیم گفت‏


حسین رضایی ::: چهارشنبه 86/12/29::: ساعت 1:54 صبح
 

در حادثه، هنگامه طوفان بلائیم‏
»فواره فریادِ« رگِ خون خدائیم‏
موجیم سراسیمه در آغوش حوادث‏
خود حادثه پردا ز صفِ کرب و بلائیم‏
شمعیم به تاریکى شبهاى بلا خیز،
شمشیر أناالحق به کف روح خدائیم‏
ما خون حسینیم چو دریاى خروشان‏
ما ساغر لبریز دماء شهدائیم‏
ما لاله صفت در چمن و کوه و صحارى‏
تندیس و نمودى ز رهائىّ و رهائیم‏
ما چشمه‏اى از کوثر توحید و ولائیم‏
کز سینه تاریخ چو آئینه برآئیم!


حسین رضایی ::: چهارشنبه 86/12/29::: ساعت 1:53 صبح
 

در امتداد خطِّ خون یک جاى پا بود
وان جاى پا، تکرارى از صد ماجرا بود
شمعى میان کلبه‏اى تاریک مى‏سوخت‏
پروانه‏اى سرگرم رقص شعله‏ها بود
آلاله‏اى در بزم خون پیمانه مى‏زد
دل گشته‏اى حیران ناى نینوا بود
بر دوش خود قابیل دارد کشته خود
هابیل را گو غوطه‏ور در خون چرا بود؟
از شام دیجور ازل تا صبح دیدار
هنگامه در هنگامه جارى خون ما بود
رسم برادر کشتگان، کاویدن خاک‏
از مسلخ هابیل تا کرب‏وبلا بود
دانى چرا خورشید روى نیزه‏ها رفت؟
یا از چه رو آتش میان خیمه‏ها بود؟
خاکستر خولى همان کاویدن خاک،
هابیل وى در طشت زر، خون خدا بود
هشدار! قابیل ار ببینى واشناسى‏
بردوش وى نعش برادر برملا بود!


حسین رضایی ::: چهارشنبه 86/12/29::: ساعت 1:51 صبح
 
الهی کدام زبان به ستایش تو رسد ؟ کدام خرد صفت تو را بر تابد ، کدام شکر با نیکوئی تو برابر آید ، کدام بنده به گزاردن عبادت تو رسد.
خدایا از ما هر که را بینی معیوب بینی ، هر کر دار بینی همه با تقصیر بینی ، با اینهمه باران رحمت تو باز نایستد و جز گل کرم نروید ، چون با دشمن با چنان پس با دوستان چه اندازه و چه پایان .
الهی این سوز امروز ما درد آمیز است ، نه طاقت بسر بردن نه جای گریز است ، این چه تیغ است که چنین تیز است ، نه جای آرام و نه روی پرهیز است.
الهی هر کس بر چیزی است و من ندانم بر چه ام ، همیم آن است که کی دانسته شود که من کیم ؟
الهی این تن کان حسرت است و دل من مایه درد و محنت ، می نیارم گفت کاین همه چرا بهره من ، نه دست رسد مرا بر کان چاره من.
الهی بود من بر من تاوان است ، تو یک بار بود خود بر من تابان ، مصیبت من بر من گران است ، تو آب خود بر من باران .
خداوندا گناه من زیر حلم تو پنهان است تو پرده عفو بر من گستران.
الهی دوستدار از زبان خاموش است ولی حالش همه زبان است ، و گر جان در سر دوستی کرد شاید ، که دوست را به جای جان است ، غرق شده آب نبیند که گرفتار آن است به روز چراغ نیفروزند که روز خود چراغ جهان است .
الهی چون با خود نگرم و کردار خود بینم گویم از من زار تر کیست ؟
بندگی تو بینم گویم از من بزرگوار تر کیست ؟
گاهی که به طینت خود افتد نظرم
گویم که من از هر چه در عالم بترم
چون از صفت خویشتن اندر گذرم
از عرش همی به خویشتن در نگرم
الهی گاهی به خود می نگرم هم سوز و نیاز شوم و گاهی که به او نگرم همه راز و ناز شوم ، چون بخود نگرم گویم :
پر آب دو دیده و بس آتش جگرم
بر باد دو دستم و پر خاک سرم
جون به او نگرم گویم :
چه کند عرش که او غاشیه من نکشد
چون به دل غاشیه حکم و قضای تو کشم
بوی جان آیدم از لب که حدیث تو کنم
شاخ عز رویدم از دل که بلای تو کشم
الهی تو آنی که خود گفتی و چنانکه خود گفتی چنانی ، عظیم شانی و بزرگ احسانی ، عزیز سلطانی ، دیان و مهربانی ، هم نهانی و هم عیانی ، دیده ها را نهانی و جان را عیانی ، من سزای تو ندانم و تو دانی .
الهی آنچه بر سر ما آید بر سر کسی نیاید ، دیده ای که به نظاره تو آید ، هر گز باز پس نیاید ، اصل و صال دل است و باقی زحمت آب و گل .
الهی نظر خود بر ما مدام کن و ما را بر داشته خود نام کن و به وقت رفتن بر جان ما سلام کن .
الهی نه نیستم نه هستم ، نه بریدم نه پیوستم ، نه به خود بیان بستم ، لطیفه ای بودم از آن مستم ، اکنون زیر سنگ است دستم الهی فرمائی که بجوی و می ترسانی که بگریز ، مینمائی که بخواه و میگوئی پرهیز.
الهی گریخته بودم تو خواندی ، ترسیده بودم بر خوان نشاندی ابتدا می ترسیدم که مرا بگیری به بلای خویش ، اکنون میترسم که مرا بفریبی به عطای خویش .
الهی چو بدانستم که توانگری درویش است دوست درویشم ، چون وعده دیدار دوست کردی غلام درویشم .
الهی شادی نمی شناختم می پنداشتم که شادم ، اکنون مرا چه شادی که شادی شناسی را به باد دادم .
الهی چون عزیزان بناز پرورده ما را فراموش کنند تو بر ما رحمت کن.
الهی چون ما را در حجره بی شمع و چراغ مبتلا کنند ایمان ما را تو چراغ لحد ما گردانی ، چون در معامله خود می نگرم سزاوار همه عقوبتها هستم و چون در کرم تو نظاره میکنم سزاوار همه خداوندیها هستی.
الهی غافلانیم نه کافرانیم ، صمدا به برکت نواختگان حضرت تو و به برکت گداختگان هیبت تو ، الهی به برکت متحیران جلال تو و به برکت مقهوران قهر تو که ما را به صحرای هدایت آری و از این وحشت آباد به روضه اقدس رسانی .
الهی حاجت بسیار دارم و بر همه چیز توانائی ، آنچه میخواهم میتوانی که به این بنده برسانی و از شر ظالمان مرا برهانی ، ای رحمت تو دستگیر ما وای کرم تو عذر پذیر ما ، ای داننده هر حالی و شنونده هر شکوائی ، ای مجیب هر خواننده وای قریب هر داننده .
الهی دانی که بی تو هیچکسم ، دستم گیر که در تو رسم ، به ظاهر قبول دارم و به باطن تسلیم ، نه از خصم باک دارم نه از دشمن بیم ، اگر دل گوید چرا ؟ گویم سر افکنده ام و اگر خرد گوید چرا ؟ جواب دهم که من بنده ام.
الهی به برکت صدیقان درگاه تو ، به برکت پاکان درگاه تو که حاجت این بیچاره درمانده و مهمات جمیع مومنین ومومنان را بر آورده بگردانی و آنچه امید میداریم به عافیت و دوستکامی برسانی و پیش از مرگ توبه نصوح کرامت نمائی و ختم کارها به کلمه شهادت فرمائی.

منبع : سایت besoynor.parsiblog.com


حسین رضایی ::: سه شنبه 86/11/30::: ساعت 12:3 صبح
 
شهادت شهد شیرین رضای حق است.
شهادت عبارت تمام و کمال اعتماد و اعتقاد به خداست.
شهادت تکامل وجودی روح پرخروش و جوشش، ولی در عین حال مطمئن و آرام شهید است.
شهادت ارث بزرگ اولیاء خداست.
شهادت نهایت یک حماسه و ایثار است.
شهادت غایت آرزوی رزمندگان راه خداست.
شهادت فریاد رسای اسلام بر ظلم ظالمان خداست.
شهادت مایه‌ی عزّت مسلمین است و شهید احیاء‌کننده این معناست.
شهادت بهای زحمات و مشقّات شهید است.
شهادت قد، بلند کردن، استواری و شکست‌ناپذیر است.
شهادت قتل در راه خداست.
شهادت مردن نیست بلکه حیاتی دوباره است.
شهادت بانک رحیل تشنگان وصل به خداست و شهید واصل به این معناست.
شهادت بشارت نابودی ظالمان و ستمگران است.
شهادت پیام‌آور عزت و فتح است.
شهادت اتمام حجت با کافران و ملحدان است.
شهادت فیض عظما و فضلی از جانب خداست.
شهادت وسیله‌ی رسیدن به قرب حق‌تعالی و وعده‌ی تخلف‌ناپذیر سبحانه تعالی و قرآن به مؤمنان است.
پس به امید آن روز یعنی شهادت.

منبع : Shahid.persianblog.com


حسین رضایی ::: سه شنبه 86/11/30::: ساعت 12:1 صبح
<      1   2   3   4      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 
.:: منوی اصلی ::.
.:: آمار بازدید ::.
بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 4
بازدید کل : 18147
.:: تا دیدار محبوب ::.
.:: درباره خودم ::.
.:: لوگوی وبلاگ من ::.
شیدای عشق
.:: لینک دوستان ::.
.:: لوگوی دوستان::.

.:: نوای وبلاگ ::.
.:: آرشیو شده ها ::.
.:: اشتراک در خبرنامه ::.
 
.:: طراح قالب::.
مرکز نشر فرهنگ شهادت
سایت دفتر مقام معظم رهبری
پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری
سایت ریاست جمهوری
بچه های قلم
مرکز نشر فرهنگ شهادت اراک
مرکز نشر فرهنگ شهادت