سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شیدای عشق
چون کارها همانند شود یکى را بر دیگرى قیاس کردن توانست و پایان آن را از آغاز دانست . [نهج البلاغه]
 
 

زهرا چون زهراست زهراست                  نه چون می گویند زهراست زهراست


حسین رضایی ::: چهارشنبه 86/12/29::: ساعت 3:34 صبح
 

کسی نامم را می خواند! صاحب صدا کیست؟

نمی دانم…!

باید بروم…به کجااااااا؟! نمی دانم!

در اوج حیرانی،اولین گام را بر می دارم تا

صاحب صدا را بیابم…! می روم…وباز هم

میروم…! ناگهان خود را در جاده ای می یابم.

مسافری را می بینم…کوله بار به دوش در

حرکت است.میگویم:ای رفیق! من کجا هستم؟!

این جاده دیگر کجاست؟جواب میدهد:جاده،جاده

زندگی است!! تابلو را ببین!! توقف،ممنوع….!

و این چنین،در چشم بر هم زدنی،محو یک صدا

مسافر راه زندگی می شوم! هرچه بیشتر می روم،

چشم اندازهای جاده،مرا متوقف می کند اما آن صدا،و

حرف آن مرد که گفت،توقف ممنوع…مرا وادار به

حرکت می کند! همان صدا که نامم را خوانده بود

می گوید:مسافر راه زندگی…! می خواهی بدانی من

کیستم؟! پس،عاشق شو ! و این گونه است که مسافر

راه عشق می شوم…!عاشق آن صدایی که مرا

خوانده بود! پس می روم و می روم و می روم.

هر چه بیشتر پیش میروم،با صدا یکی میشوم!

این بار صدا در خودم است که فریاد میزند:

ادعونی،استجب لکم…!

بخوانید مرا،تا اجابت کنم شما را!!!

مسافر راه زندگی شدم…عاشق شدم…

معشوقم را خواندم…در خود یافتمش…

پس،اجابتم کرد…!


حسین رضایی ::: چهارشنبه 86/12/29::: ساعت 3:29 صبح
 

چه گویم از درون پر ز شورم

ز آغاز غروب و فتح نورم

خدا را دیدم و اشکم روان شد

زمان دیدنش رازش عیان شد

عجب سری بود راز خدایی

نشد هرگز عیان وقت جدایی

زمانی که دلم وصل خدا شد

همه رازش ز پرده بر ملا شد

بدیدم هرچه را هرگز ندیدم

همه عشق و شهادت من بدیدم

چه حالی دارد امشب بار الها

شنیدم از جهان صدها نداها

همه تسبیح تو خواندندورفتند

همه گلها درون خود نهفتند

آسمان حک کرد امشب نام الله

برای مدتی هر چند کوتاه

سپس محوش نمود در سینه خود

به جایش صد ستاره دیده بگشود


حسین رضایی ::: چهارشنبه 86/12/29::: ساعت 3:22 صبح
 

ساقیا مطرب و جام می و میخانه کجاست؟

آن سرای دل و آن مامن جانانه کجاست؟

کو مرادی که مریدش بشوم با دل و جان؟

آن بهشت من و آن سرور مستانه کجاست؟

قدحی ده به من و پر کنش از جام شراب

تا نگویم که دگر خالق پیمانه کجاست!

سفری خواهمت از کل حیاتم ساقی

حیف باشد که ندانم در میخانه کجاست

من بیایم به در میکده با آه و فغان

که بگویم قدح ساقی رندانه کجاست!


حسین رضایی ::: چهارشنبه 86/12/29::: ساعت 3:19 صبح
 

روزی حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد : دلم میخواهد یکی از بندگان خوبت را ببینم .
خطاب آمد : درصحرا برو ، آنجا مردی هست که در حال کشاورزی کردن است . او از خوبان درگاه ماست .
حضرت آمد و دید مردی در حال بیل زدن و کار کردن است . حضرت تعجب کرد که او چطور به درجه ای رسیده که خداوند میفرماید از خوبان ماست .
از جبرئیل پرسید جبرئیل عرض کرد : الان خداوند بلائی بر او نازل میکند ببین او چه میکند . بلایی نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش را از دست داد . فورا نشست ، بیلش را هم جلوی رویش قرار داد .
گفت : مولای من تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم ، حال که تو مرا کور می پسندی من کوری را بیش از بینایی دوست دارم .
اشک در دیدگان حضرت حلقه زد ، رو کرد به آن مرد و فرمود : ای مرد من پیغمبر خدا هستم و مستجاب الدعوه . میخواهی دعا کنم تا خداوند چشمانت را دوباره بینا کند ؟
مرد پاسخ داد : نه .
حضرت فرمود : چرا ؟


گفت :
 آنچه پروردگارم  برای من اختیار کرده بیشتر دوست دارم تا آنچه را که خود برای خودم می خواهم


حسین رضایی ::: چهارشنبه 86/12/29::: ساعت 3:11 صبح
 

« إنّما الخمر» بخوانم که دگر خُرده مگیر
مَست عشقم نه به بند شهوانیم اسیر
شُعله‏ها برکشم از ناله ز بى‏تابى دل؛
تاب دل برده نفیر ستم و حال فقیر
شعله ناله مظلوم گدازد دل من‏
آه از آن دم که ستمگر بکشد داد و نفیر
خنک آن روز که درماندگى و فقر نماند
دل ظالم بدَرد مرد خدا بنده چو شیر
چهره پرچین مگردان و میاشوب دمى‏
تیغ بُران عدالّت بزند خرد و کبیر


حسین رضایی ::: چهارشنبه 86/12/29::: ساعت 2:10 صبح
 
کاشکى من یک کبوتر مى‏شدم‏
کاش چون آلاله پرپر مى‏شدم‏
کاشکى اندر فراز مأذنه؛
روز و شب اللَّه اکبر مى‏شدم‏
کاشکى مى‏آمدم در کوى تو
در رهت حُرِّ دلاور مى‏شدم‏
........................
یک جماران لاله در خون کِشته‏ام‏
آیه‏هاى خونشان بنوشته‏ام‏
هین مپندارى که من سرگشته‏ام‏
خویش را با خونشان آغشته‏ام‏
کاشکى من هم میان لاله‏ها
کُشته‏اى در خون شناور مى‏شدم‏
........................
در جماران ماه من تابنده بود
روح ایمان از وجودش زنده بود
سایه‏هاى شب فرارى مى‏شدند
صبح عاشورائیان پاینده بود
کربلا در کربلا پر مى‏زدم!
همچون قاسم، همچو اکبر مى‏شدم‏
........................
من حسینى با خمینى بوده‏ام‏
خاک خود را کربلا بنموده‏ام‏
باوى از اندیشه »قالوا بلى‏«
راه پر خون بلا پیموده‏ام‏
کاشکى پا در رَهِ روح خد،
رَه سپر یک بار دیگر مى‏شدم‏
........................
چون عَصایى در کفِ موساى خود
زنده جانى از دم عِیساى خود
بهریارى در مصاف فتنه‏ها
ذوالفقارى در کف مولاى خود
کاشکى در کوچه‏هاى بى‏کسى،
بهر مولا یار و یاور مى‏شدم‏
........................
با على همراز و همره مى‏شوم‏
همنوا همناله در چَه مى‏شوم‏
در »سقیفه« با على از فتنه‏ها
هر مدینه، هرگه، آگه مى‏شوم‏
کاشکى با »ناکثین« و »مارقین«
ذوالفقارِ دست حیدر مى‏شدم‏
حسین رضایی ::: چهارشنبه 86/12/29::: ساعت 2:3 صبح
 

من نه آنم که بود بنده زور و زرِ تو
منم آن کس که زند کاسه خون بر سر تو
من نه جُغدم که کند ناله ز جور گردون‏
شاهبازم شکنم پنجه و بال و پَر تو
من چو طوفان بخروشم به هراس آورمت‏
من چنان آذرم و حاصل من اخگر تو
نهراسم ز شهادت که نه در بند تنم!
ز شهادت به سعادت بَرَدم خنجر تو
»مرغ باغ ملکوتم نِیَم از عالم خاک«
چه بمانم به حقارت چو خسان در بَرِ تو؟
آذر خشى که به دل دارم از آن ابر ستم‏
نگذارد اثرى، هیچ ز خاکستر تو
تو نه شاهى که چو فرعون و مخالف به خدا
چه کند با تو ندانم به جزا داور تو


حسین رضایی ::: چهارشنبه 86/12/29::: ساعت 1:59 صبح
 

ما جرعه نوش باده »قالوابلى‏«ایم‏
فوّاره خون خدا در کربلائیم‏
ما شعله‏هاى سرکش فریاد و دردیم‏
ما نعره‏هاى »یا على« گاهِ نبردیم‏
ما ریشه در خون هزاران کشته داریم‏
صد پُشته دل در خون خود آغشته داریم‏
با ما شقایق اُلفتى دیرینه دارد؛
داغ دل ما را درون سینه دارد
ما پیروان صادق پیر خمینیم‏
در ظهر عاشورا هم‏آوا با حسینیم‏
»فهمیده«هاى ما چون در خطِّ حسین‏اند،
خود کشته‏هاى »بدر« و »خندق« یا »حنین«اند
شد دجله‏ها جارى ز خون جارى ما
تا چشم بدخواهان نبیند خوارى ما
آنگه که خونِ یار ما در کربلا ریخت‏
»حلاج« ما خود را به دارى دیگر آویخت!
ما سربه‏پاى عشق لیلى کى سپاریم؟
ما »رؤیت خورشید« را چشم انتظاریم


حسین رضایی ::: چهارشنبه 86/12/29::: ساعت 1:56 صبح
 

بنده حقّیم و از جور و جفا خواهیم گفت‏                            سرو آزادیم و از باد صبا خواهیم گفت‏
گلشن آزادگى را بلبل خنیاگریم‏                                      زخمه آزادمردان را شفا خواهیم گفت‏
در ره آزادگى هم خون و هم جان مى‏دهیم‏                        خون فشان خواهیم کرد و برملا خواهیم گفت

   ‏

              محل شهادت : طلائیه
خاک میهن را به خون خود مطهّر مى‏کنیم‏                           کشتگان راه قرآن را صلا خواهیم گفت‏
خطّ گلگون حسین بن على‏علیه السلام ترسیم کرد              آنچه را که ماکنون با خون جلا خواهیم گفت‏
ما چو در خطّ حسین‏علیه السلام آن رهبر آزاده‏ایم‏                دشت ایلام و خُزِستان کربلا خواهم گفت‏
دشمن اسلام را با خون زبون خواهیم کرد                          هر زمین را هر زمان، ما نینوا خواهیم گفت‏


حسین رضایی ::: چهارشنبه 86/12/29::: ساعت 1:54 صبح
   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 
.:: منوی اصلی ::.
.:: آمار بازدید ::.
بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید کل : 18144
.:: تا دیدار محبوب ::.
.:: درباره خودم ::.
.:: لوگوی وبلاگ من ::.
شیدای عشق
.:: لینک دوستان ::.
.:: لوگوی دوستان::.

.:: نوای وبلاگ ::.
.:: آرشیو شده ها ::.
.:: اشتراک در خبرنامه ::.
 
.:: طراح قالب::.
مرکز نشر فرهنگ شهادت
سایت دفتر مقام معظم رهبری
پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری
سایت ریاست جمهوری
بچه های قلم
مرکز نشر فرهنگ شهادت اراک
مرکز نشر فرهنگ شهادت